معنی آش آرد گندم
حل جدول
تتماج
اوماج
آرد گندم
سویق
آش آرد
اگرا
آگرا
نوعی آش آرد
اگرا
سرانگشتی
آش با آرد
اوماج، اگرا
آرد
گندم سوده
کالری خوراکی ها
۱۰۰ گرم ۳۶۰ کالری
فرهنگ عمید
گردی که از کوبیدن یا آسیا کردن غلات یا حبوبات بهدست آید: آرد گندم، آرد جو، آرد برنج، آرد نخود،
آش
غذای آبکی که به اقسام مختلف با برنج و روغن و سبزی یا آرد و حبوبات و گاه با گوشت طبخ میکنند. هرگاه چیزی، از قبیل آلو، انار، کدو، کشک، ماست، و ماش، اضافه در آن بریزند، به نام آن خوانده میشود: آش آلو، آش انار، آش کدو، آش کشک، آش ماست، آش ماش،
مایعی که برای دباغی کردن پوست حیوانات به کار ببرند، آهار،
* آش ابودردا: آشی که با خمیر آرد گندم به نیت شفای بیمار میپزند و به مستحقان میدهند،
* آش پشتپا: [مجاز] آش رشته که در روز سوم یا پنجم یا هفتم حرکت مسافر به نیت صحت و سلامت و شگون سفر او میپزند،
* آش دادن: (مصدر متعدی) دباغت کردن پوست حیوانات و عملآوردن آنها،
* آش رشته: آشی که با رشتههای خمیر آرد گندم و حبوبات و سبزی میپزند میکنند و اغلب کشک هم به آن میزنند،
* آش شلهقلمکار: آشی که با حبوبات و گوشت لهکرده درست میکنند و بیشتر در ایام محرم و صفر نذری میدهند،
تعبیر خواب
آرد جو، به تاویل درستی دین بود، و آرد گندم، مالی بود از تجار وبسیار فایده بود، و آرد کاورس مال اندک بود که حاصل شود - محمد بن سیرین
لغت نامه دهخدا
آرد. (اِ) نرمه و آس کرده یا نرم کوفته ٔ حبوب چون جو و گندم و برنج و نخود و باقلا. دقیق. طحین. طحن. آس. پِسْت. لوکه:
گیا همچو دانه ست و ما آرد او
چو بندیشی و این جهان آسیاست.
ناصرخسرو.
بی آرد می شود بسوی خانه زآسیا
آنکو نبرده گندم و جو به آسیا شده ست.
ناصرخسرو.
گفت لحم و دنبه گر یابم که خواهد داد آرد
گفتم آنکو آسیای چرخ گردان ساخته.
کاتبی ترشیزی.
تا آرد ز خمره بار بربست
پیچان شده ام چو تیر تتماج.
بسحاق اطعمه.
|| تقصیر. (برهان).
- آرد باقلا.
- آرد برنج.
- آرد جو، دقیق الشعیر.
- آرد جو بریان کرده،پیَه. سویق الشعیر.
- آرد سبوس دار، خشکار.
- آرد سپید، ارده ٔ کنجد سفید. لکد.
- آرد شدن، نرم گشتن به آس یا هاون و جز آن.
- آرد کردن، نرم کردن به آس یا یانه و امثال آن. اِجشاش. طحن.
- آرد کنار، سویق النبق.
- آرد گندم، دقیق الحنطه.
- آرد میده، سمید.
- آرد نخود، آس کرده ٔ آن.
- آرد نخودچی، نرم کوفته و بیخته ٔ آن که از آن شیرینی پزند و در کوفته کنند.
- مثل آرد، سخت نرم کرده.
- امثال:
آرد بدهن گرفته بودن، آنجایی که باید سخن گفتن خاموش بودن.
ما آرد خود را بیختیم آردبیز خود را آویختیم، نوبت جوانی، نوبت تحصیل نام، نوبت شوی نو یا زن نو کردن من گذشته است.
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) نرمه و آس کرده ی حبوب گردی که از کوبیدن یا آسیا کردن غلات بدست آید: آرد گندم آردجو آرد برنج. (اسم) روز بیست و پنجم از هر ماه شمسی. صحیح (ارد) است.
معادل ابجد
620